|
واژههای ناتمام واژههایی از دل قصهها و شعرها، ناتمام اما ماندگار…
|
تنهایی، گاهی مثل اتاقی بیپنجره است. نه کسی در میزند، نه صدایی از کوچه میآید. اما در دلِ همین سکوت، امید مثل نوری کمجان از سقف ترکخورده میتابد. پدر، همیشه ساکت است. مثل کوه. نمیگوید "دوستت دارم"، اما وقتی شبها بیصدا پتو را رویت میکشد، وقتی صبح بیصدا نان داغ را میگذارد روی سفره، وقتی دردهای خودش را پشت اخمش پنهان میکند، آدم میفهمد که عشق همیشه پر سروصدا نیست. دوستداشتن، گاهی سادهتر از آن چیزیست که فکر میکنیم. نه گل میخواهد، نه نامه. فقط یک پیام کوتاه: «خستهای؟» فقط یک حضور بیتوقع کنار آدم. دوستداشتن یعنی کسی باشد که بهانهی آرامشِ دل کسی دیگر شود. سفر، همیشه رفتن نیست. گاهی ماندن هم سفریست در جانِ خستهی آدم. مثل صبر کردن. مثل هر روز از پنجره به دور نگاه کردن و نگفتنِ دلتنگیها. آدمی، گاهی هزار کیلومتر دور نمیشود، اما دلش، هزار بار رفت و برگشت میکند بین امید و ناامیدی. و صبوری... صبوری یعنی وقتی دلت داد میزند، تو آرام باشی. یعنی اشک باشد، اما بگذاری فقط تا پشت پلک بیاید. یعنی بدانی اینهمه بیکسی، یک روزی به آغوش ختم میشود. شاید نه همین حالا، شاید نه همینجا، اما «روز و جایی هست» که لبخند، دوباره جا باز میکند در دلهای زخمی. مانا/1404
برچسبها: پدر چون کوه, صبور, سفر, دوست داشتن و تنهایی [ شنبه هشتم شهریور ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
|
|
| [قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |