واژه‌های ناتمام
واژه‌هایی از دل قصه‌ها و شعرها، ناتمام اما ماندگار… 

هر چی سعی کردیم که

راست بریم، آسه بریم، دست به عصا بریم...

تا پامون نلغزه...

فایده نداشت...

یه گروه برای اومدنمون

کوچه رو آب صابون ریخته بودن!!!

مانا/شهر خاطرات/96



برچسب‌ها: آب صابون, کوچه, عصا, گروه
[ چهارشنبه بیست و نهم آذر ۱۳۹۶ ] [ ] [ مانا ] [ ]

تا چشم باز کردیم...

دیدیم بزرگ شدیم...

البته نه سنی

بلکه عقلی

شدیم

پدر و مادر واسه پدر و مادرامون...

مانا/شهر خاطرات/96



برچسب‌ها: پدر و مادر, بزرگ, سن
[ چهارشنبه بیست و نهم آذر ۱۳۹۶ ] [ ] [ مانا ] [ ]

عمو میگفت:

خرابم...خراب

تازه میفهمم، خراب یعنی

بی کس بودن در جهان آدمها...

مانا/شهر خاطرات/96



برچسب‌ها: عمو, آدم, خراب
[ چهارشنبه بیست و نهم آذر ۱۳۹۶ ] [ ] [ مانا ] [ ]

لحظات زنده بودن را

زندگی کنید

مردگی کردن را به بعد از مرگ

واگذار کنید...

مانا/شهرخاطرات/96



برچسب‌ها: مرگ, زندگی
[ چهارشنبه بیست و نهم آذر ۱۳۹۶ ] [ ] [ مانا ] [ ]

بدو بدو کن

در تقسیم زندگی

کسی به کسی

رحم نخواهد کرد...

مانا/شهرخاطرات/96



برچسب‌ها: زندگی, رحم
[ چهارشنبه بیست و نهم آذر ۱۳۹۶ ] [ ] [ مانا ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

لینک های ویژه
برچسب‌ها وب
امکانات وب
image
💡 جمله انگیزشی امروز:

در حال بارگذاری...