واژههای ناتمام واژههایی از دل قصهها و شعرها، ناتمام اما ماندگار…
|
تو دنیا سه چیز صدا نداره (!) [ سه شنبه بیست و هشتم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
[ سه شنبه بیست و هشتم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
اگر ستاره بشمارم
خوابم نخواهد بر چون در هفت آسمان هيچ ستاره اي را به نامم نكرده اند!!! مانا/شهر خاطرات/87 [ دوشنبه بیستم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
گهي در ازدحام چشمان تب دار تو
گم مي شود تك ستاره قطبي ومن خود را در آينه ي دلت مي شمارم غريبي ات مرا به بي نشانه ترين نشانه ها مي برد تا خوشه اي از پروين چشمانت را نشانه ي ابروانم كني و هديه دستهاي سهيل. تو ارمغان ستاره هاي سبز جلبكهاي آسماني! مانا/شهر خاطرات/87 [ دوشنبه بیستم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
صداي غريبانه ات
نشانه ي صداقت ماهي هاي آزاد است. بيا صادقانه بگوييم: شقايق ها زنده اند!! دستهاي پرواز را به سوي خدا بگيريم تا ما را به خود وامگذارد! روزي مي آيم روزي بال فرشتگان مي شوم. مانا/87/شهر خاطرات [ دوشنبه بیستم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
بعضی آدم ها طعم از دست رفتن نزدیکانشان را می چشند و بعضی نه کسانی که عزیزی ..دوستی را از دست می دهند توی دلشان حفره دارند
حفره ای که پر نمی شود. نمی شود. تا دنیا دنیاست پر نمی شود مادر من همیشه می گوید: فقط مرگ است که چاره ندارد
ولی ..ولی ..چاره نداشتن با دل انسان جور نمی شود هرگز آدم زیر بار بیچارگی دل تنگی عزیزش، فکر از دست دادن عزیزش، تصور به زمین افتادن عزیزش خم و کهنه و کوچک می شود
همه این را می دانند. اما همه این را نمی فهمند.
نمی شود فهمید، چون توی چشم آدم داغ دیده نمی شود نگاه کرد بعید است که بشود. و تا چشم های کسی را نبینی راه پیدا نمی کنی به جاده ها و گذرها و کوچه پس کوچه های دلش [ پنجشنبه شانزدهم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
[ دوشنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
[ دوشنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
"سنگسار میکنند...غافل از آنکه شهر پر از فاحشگان مغزی است و کسی نمیداند مغزهای هرزه ویرانگرترند تا تن های هرزه"..... (فروغ فرخزاد) [ دوشنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
سالوادوره درجه دار ارتش و محافظ رئیس ستاد ارتش ژنرال مانلو گابریلا بود.دستور این بود که در طول روز یعنی از وقتی که ژنرال به ستاد ارتش می آمد و تا ساعت سه عصر که به خانه می رفت سالوادوره حتی لحظه ای از ژنرال گابریلا جدا نشود. در حقیقت باید مثل سایه همراهش حرکت می کرد.چند وقتی بود که ترور فرماندهان ارتش شروع شده و جان ژنرال هم در خطر بود.! آن روز اما از همان اول صبح که سالوادوره جلو ژنرال پا کوبید و سلام نظامی داد احساس کرد ریگی در کفشش وجود دارد.در طول دو -سه ساعت بعد چند مرتبه سعی کرد با ثابت نگه داشتن انگشتانش ریگ را گوشه کفش گیر بیندازد تا پایش را اذیت نکند. اما این فرمول هم هر مرتبه فقط چند دقیقه مفید بود و دوباره ریگ پایش را اذیت می کرد . سرانجام نزدیک ساعت ۱۲ ظهر که ژنرال مشغول سخنرانی برای افسران بود سالوادوره که طبق دستور باید درست پشت سر گابریلا می ایستاد از فرصت استفاده کردو خم شد تا ریگ را از کفش خارج کند که ناگهان یک گلوله از بالای سر خم شده درجه دار گذشت و توی مغز ژنرال نشست.! برای ژنرال مراسم تدفین خوبی برگزار شد اما هیچ کس نفهمید که آن روز سالوادوره ریگی توی کفش داشت. [ یکشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
فرشتگان نگهبان بر روی زمین برای خداوند از مردی بنام اولینوس که در امپراتوری قدیم روم زندگی می کرد خبری بردند به این مضمون که اولینوس مهربان در همه ۴۷ سال زندگیش نه به کسی بد کرده و نه هیچ گاه نا امید و گرسنه ای را از خود رانده است او آنقدر خوب اس که تقاضا می کنیم او را قدرتی مافوق انسانهایدیگر عطا کنید...... [ یکشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
این داستان کوتاه را در وبلاگی ایتالیایی چاپ شده است. در ضمن این داستان نمره ۸۲ از ۱۰۰ را گرفته . [ یکشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
روزی دروغ به حقیقت گفت : [ یکشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
یه روز یه ترکـــه میره جبهه ، بعد از یه مدت فرمانده میشه - - - - - - - - - - - - - - - یه روز یه ترکـــه اولین عمل جراحی قلب و کلیه رو تو ایران می کنه - - - - - - - - - - - - - - - یه روز یه ترکه که لهجه خیلی غلیط ترکی هم داشته سپر حرارتی ماه نشین آپولو ۱۱ رو طراحی میکنه تا نخستین انسانهایی که پا بر ماه گذاشتند در بازگشت به جو زمین خاکستر نشن . البته ماه نشینهای بعدی هم از این سپر استفاده کردند [ یکشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
گشاده دست باش،جاری باش،کمک کن(مثل رود) با شفقت و مهربان باش(مثل خورشید) اگر کسی اشتباه کرد آن را بپوشان(مثل شب) وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ) متواضع باش و کبر نداشته باش(مثل خاک) بخشش و عفو داشته باش(مثل دریا) اگر می خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه) [ یکشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
خانمی سراغ دکتر رفت و گفت: نمی دانم چرا همیشه افسرده ام و خود را زنی بد بخت می دانم. [ یکشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
یارو نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو عزرائیل اومد سراغش ! [ یکشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
رشتيها جزء اولين ايرانيها بودن كه به دختراشون اجازه رفتن به مدرسه و تحصيل دادن. یه روز یه رشتیه با گویش کاملا رشتی که زمانی رییس دانشگاه ملی ایران ( بهشتی ) بود ، پایه گذار دانشگاه صنعتی آریامهر ( شریف ) میشه ولی عشقی عجیب به تربیت فرزندان ایران دلیل همیشگی اون برای حضورش در دبیرستان البرز بود [ یکشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
من سرخ، من تبدار، من بازیگوش، من زیبا. [ یکشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
امروز تولد خواهرمه................................................
بهترین هدیه ای که خدای بزرگ نصیبم کرده.................. خوش به حال من................................................ [ یکشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
از رفت و آمد سال ها حیرانم، به سرعت پلک زدن می آیند و می روند و این عمر من است که به بطالت می رود. [ چهارشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
- دوست یعنی کسی که وقتی هست آروم باشی و وقتی نیست چیزی توی زندگیت کم باشه [ چهارشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
روزی ، گرگی در دامنه کوه متوجه یک غار شد که حیوانات مختلف از آن عبور می کنند. گرگ بسیار خوشحال شد و فکر کرد که اگر در مقابل غار کمین کند، می تواند حیوانات مختلف را صید کند. بدین سبب، در مقابل خروجی غار کمین کرد تا حیوانات را شکار کند. [ چهارشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
از مطب بیرون آمد. خیالش راحت شده بود. با منشی خداحافظی گرمی کرد و پلهها را با ذوق کودکانهای چند تا یکی پایین آمد. پایین پلهها سر خیابان جیغ کوتاهی از ذوق زد و به این فکر کرد که حالا که بالاخره، روانکاوش را خورده است چه میتواند بکند. زندگیاش چطور میشود. دیگر مجبور نبود هفتهای دو روز عصر، از تفریح یا کارش دست بردارد، و به مطب آن روانکاو خپل بیخاصیت با آن شکم گندهاش مراجعه کند. از مشکلاتش، غصههایش، خوابهایش، از زمین و زمان و از یمین و یسار و در و دیوار «تداعی آزاد» کند و روانکاوش هم پشت میز بنشیند و تند و تند هی غذا بخورد و در بین هر پرس غذایی که میخورد در اتاق قدم بزند یا پشت پنجره بایستد و دکتر ساختمان روبرویی را دید بزند و وانمود کند که به حرف های او گوش کند. تمام فکرش این بود که چرا روانکاوش هیچوقت به او قرصی تجویز نکرده بود و فقط پرهیز غذایی برایش مینوشت. مطمئن بود که بدون دارو هرگز نمیتواند سلامتی اش را بازیابد. [ چهارشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
آورده اند روزی بهلول نزد قاضی نشسته بود که .. [ چهارشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
پسرک بیآنکه بداند چرا، سنگ در تیر کمان کوچکش گذاشت و بیآنکه بداند چرا، گنجشک کوچکی را نشانه رفت. پرنده افتاد، بالهایش شکست و تنش خونی شد. پرنده میدانست که خواهد مرد. اما پیش از مردنش مروت کرد و رازی را به پسرک گفت تا دیگر هرگز هیچ چیزی را نیازارد. پسرک پرنده را در دستهایش گرفته بود تا شکار تازه خود را تماشا کند. اما پرنده شکار نبود. پرنده پیام بود. پس چشم در چشم پسرک دوخت و گفت: [ چهارشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
مردی از دست روزگار سخت می نالید. پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست. استاد لیوان آب نمکی را به خورد او داد و از مزه اش پرسید؟ آن مرد آب را به بیرون از دهان ریخت و گفت: خیلی شور و غیر قابل تحمل است. استاد وی را کنار دریا برده و به وی گفت همان مقدار آب بنوشد و بعد از مزه اش پرسید؟ مرد گفت: خوب است و می توان تحمل کرد. استاد گفت شوری آب همان سختی های زندگی است. شوری این دو آب یکی ولی ظرفشان متفاوت بود. سختی و رنج دنیا همیشه ثابت است و این ظرفیت ماست که مزه انرا تعین می کند پس وقتی در رنج هستی بهترین کار بالا بردن ظرفیت و درک خود از مسائل است. [ چهارشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
در یک شهربازی پسرکی سیاهپوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد که از قرار معلوم فروشنده مهربانی بود. [ چهارشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
پسركي بود كه ميخواست خدا را ملاقات كند، او ميدانست تا رسيدن به خدا بايد راه دور و درازي بپيمايد. [ سه شنبه هفتم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
صدای در زدن آمد [ سه شنبه هفتم خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |