واژه‌های ناتمام
واژه‌هایی از دل قصه‌ها و شعرها، ناتمام اما ماندگار… 

تنهایی همیشه تاریکی نیست، گاهی آفتاب‌گیرترین اتاق هم می‌تواند خالی باشد.

آدم‌ می‌خندد، با دیگران حرف می‌زند، حتی گاهی شلوغ‌ترین جمع را همراهی می‌کند، اما تهِ دلش، یک اتاق هست که درش را هیچ‌کس نمی‌زند.

تنهایی یعنی دلت حرف دارد، ولی مخاطب نه.

یعنی دلتنگی‌ات را قورت بدهی، چون کسی حوصله‌اش را ندارد.

مانا/1404



برچسب‌ها: تنهایی, جمع آشنای ناآشنا, دلتنگی, آفتاب
[ جمعه هفدهم مرداد ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ] [ ]

"برای رفتگان بی بازگشت"

گم شده‌ام،
میان صدای تو
که دیگر نیست،
و سکوتی
که هر روز بلندتر می‌شود...

تو رفتی،
نه آهسته
نه ناگهانی،
جوری رفتی که جهان
همه‌اش
بی‌معنا شد.

هیچ‌کس نفهمید
چقدر جا گذاشتی
در من،
چقدر از من را
با خودت بردی...

من مانده‌ام،
با حرف‌هایی که نگفتم،
با اشک‌هایی که نریختم،
با قلبی
که هنوز
نام تو را
نفس می‌کشد.

نسرین(مانا) خوش‌کیش/1404



برچسب‌ها: دلتنگی, اشک, رفتگان, جهان
[ سه شنبه دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ] [ ]

برای همه‌ی دلتنگها

اگر کسی از تو پرسید
"کی فراموشش کردی؟"
لبخند بزن.
نه از سر شادی،
از آن لبخندهایی که تهِ درد را لو می‌دهد…

فراموش نمی‌کنیم.
فقط یاد می‌گیریم
چطور با نبودنشان
زندگی کنیم.
یاد می‌گیریم
که چطور حرف نزنیم
وقتی درونمان فریاد می‌کشد.

ما همان‌هاییم
که صدای زنگ تلفن را با اضطراب جواب می‌دهیم،
که گاهی در جمع می‌خندیم
اما ته چشم‌مان، کسی را
گریه می‌کند.

برای ما،
زمان هیچ‌چیزی را خوب نکرد.
فقط آموختیم
چگونه با زخم زندگی کنیم،
بدون اینکه دائم
خون‌ریزی کنیم.

نسرین(مانا) خوش‌کیش/1404



برچسب‌ها: دلتنگی, منتظر, زخم, رفتگان
[ سه شنبه دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ] [ ]

برای تمام کسانیکه نبودن عزیزانشان را تحمل می‌کنند

یک‌جایی ته دلم
همیشه منتظر مانده‌ام.
نه برای برگشتنت،
نه برای معجزه‌ای...
فقط برای اینکه
کسی بفهمد
چه‌قدر نبودنت
تمامم را
نابود کرد.

تو رفتی.
من ماندم.
و هیچ‌کس نفهمید
چه‌قدر این ماندن
سخت است.

می‌گویند زمان همه‌چیز را حل می‌کند...
اما زمان فقط ردِ دست‌هات را محو کرد،
نه ردِ درد را.

درد
هنوز همین‌جاست.
در این سینه‌ی پر سکوت.
در این دلِ بی‌پناه.
در منی که هنوز
خواب صدایت را
می‌بینم…

نسرین(مانا) خوش‌کیش/1404



برچسب‌ها: دلتنگی, مادر, پدر, برادر
[ سه شنبه دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ] [ ]

(روایت ساده‌ی یک دل در اندوه)

امروز باز هوا بوی نبودنت را می‌داد.
نه کسی گفته بود، نه چیزی یادآور شده بود،
فقط…
دلم تو را خواست.

نشستم گوشه‌ای از خاطره،
آن‌جا که صدایت را گذاشته بودی،
همان‌جا که لبخندت هنوز روشنی می‌دهد
به تاریکیِ تمام شب‌های بعد از تو.

کسی چه می‌داند؟
شاید رفته‌ای
اما نرفته‌ای.

شاید دیده نمی‌شوی،
اما هنوز
می‌بینی...
می‌شنوی...
و با اشک‌های بی‌صدا
با من
گریه می‌کنی.

نسرین(مانا) خوش‌کیش/1404



برچسب‌ها: دلتنگی, داغ عزیز, نبودن, دل‌نوشته
[ سه شنبه دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ] [ ]

(برای دلتنگیِ عمیق و نبودن عزیزان)

جای خالی‌ات
نه صدا دارد
نه شکل
نه رنگ…
اما
تمام خانه را
پر کرده
با سکوتی که شانه‌های مرا می‌لرزاند.

تو نیستی
و من هنوز
چای را برای دو نفر دم می‌کنم،
خواب‌هایم را برای گفت‌وگو نگه می‌دارم،
و هر بار که زنگ در می‌خورد
دلم می‌ریزد.

چقدر عجیب است
نبودنت
که این‌همه
هست...

نسرین(مانا) خوش‌کیش/1404




برچسب‌ها: دلتنگی, از دست دادن, مرگ, مادر
[ سه شنبه دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ] [ ]

باران بی‌امان می‌بارید. حیاط کوچک پر از آب شده بود، قطره‌ها روی برگ‌های نارنج می‌لغزیدند. مادر روی پله‌ی ورودی نشسته بود، شال تیره‌اش را محکم دور شانه‌هایش پیچیده و به زمین خیره شده بود. کسی کنارش نبود، اما انگار با کسی حرف می‌زد.

– همیشه می‌گفتی بارون که میاد، دل آدم سبک می‌شه... اما من هنوز سنگینم... هنوز.

قطره‌های باران، بی‌پروا روی گونه‌های چروکیده‌اش می‌چکیدند. همان چروکها که حرف‌ها داشت. کسی نمی‌دانست که اشک است یا باران. شاید خودش هم نمی‌دانست.

یک سال گذشته بود، اما نبودن مانا مثل زخمی کهنه هنوز می‌سوخت. خانه بدون او سرد شده بود، مثل شبی که برای آخرین بار از در بیرون رفت و دیگر برنگشت.

همه می‌گفتند مهربانی‌اش حدی نداشت. برای همه بود، جز خودش. شاید همین شد که رفت، که خاموش شد، که دیگر صدایش در خانه نپیچید.

رعدی در آسمان غرید. مادر سر بلند کرد، انگار که منتظر جوابی از آن سوی ابرها باشد.

– مانا... صدای بارون هنوز مثل خنده‌های توئه...

اما هیچ صدایی نیامد، جز شرشر باران که بی‌وقفه، بی‌رحمانه، خاطرات را روی زمین می‌شست و با خود می‌برد.

نسرین خوش کیش(مانا)/بهمن ماه 1401/ رشت



برچسب‌ها: مادر, دلتنگی, دختر, مانا
[ پنجشنبه بیست و سوم اسفند ۱۴۰۳ ] [ ] [ مانا ] [ ]

گاهی دلم میخواهد

بروم بالای مرتفع ترین

کوه های اطراف شهر

بدون توجه به هر چه هوچی

داد بزنم

من "از اول اشتباهی بودم".

مانا/شهر خاطرات/96



برچسب‌ها: اشتباهی, دلتنگی, کوه, شهر
[ شنبه نوزدهم خرداد ۱۳۹۷ ] [ ] [ مانا ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

لینک های ویژه
برچسب‌ها وب
امکانات وب
image
💡 جمله انگیزشی امروز:

در حال بارگذاری...