|
واژههای ناتمام واژههایی از دل قصهها و شعرها، ناتمام اما ماندگار…
|
در سال 1989 زمین لرزه هشت و دو ریشتر بیشتر مناطق آمریکا را با خاک یکسان کرد و در کمتر از چند دقیقه بیش از سی هزار کشته بر جای گذاشت.در این میان پدری دیوانه وار به سوی مدرسه پسرش می دوید اما با دیدن ساختمان ویران شده مدرسه شوکه شد . با دیدن این منظره دلخراش یاد قولی که به پسرش داده بود افتاد: پسرم هر اتفاقی برایت بیفتد من همیشه پیش تو خواهم بود و اشک از چشمانش سرازیر شد. [ یکشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۱ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
چه تلخ است روابطمان این روزها که چیزی نیست جز حسابگری [ یکشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۱ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
مرﺩ ﻓﻘﯿﺮﻯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮐﺮﻩ ﻣﻰ ﺳﺎﺧﺖ، ﺁﻥ ﺯﻥ ﮐﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺍﯾﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮﯾﻰ ﻣﻰ ﺳﺎﺧﺖ . [ یکشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۱ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
مانا، چقدر سخت است یتیمی، آدم تنها و یتیم بدنیا بیاید، تنها و یتیم زندگی کند، تنها و یتیم از این دنیای بی مرام برود! خسته ای؟ از همه بی مهریهای زمینیان، مال زمین نیستی؟! باید آماده شوی و زودتر از موعد از آن دل بکنی! سخت نیست آسان است، خیلی خیلی آسان برای رفتن پیش خدا! خدایا منتظرم نگذار برای دیدنت لحظه شماری می کنم!! برچسبها: مانا و دلتنگیهایش [ سه شنبه پانزدهم اسفند ۱۳۹۱ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
غریبه كاش مثل تو بزرگ بودم و با گذشت. احساس ميكنم كه سالهاست خودم را با تمام وجود فراموش كرده ام و ديگران را به صورت آدمك هاي هم زيست قبول كرده ام و گم شده ام و بي پناه مانده ام. ببخش اگر گاهي فراموشت مي كنم، مي دانم بزرگي و... دستهاي آسمان هم برايم اشك مي بارد تا خيس شوم و ديگران چشم هاي بي رحمم را نبينند كه هيچ وقت رنگ اشك به خود نگرفته است. مي دانم نمي داني كه چه قدر آبها براي به سخره كشيدنم به تماشا نشسته اند در حاليكه تو خوب خوب، به فكر اين هستي كه نسرين مهربان و خوب است!!! من هيچ وقت شاگرد خوبي نبوده ام، استادي هميشه مرا به بديها تشويق مي كرد و مي گفت : عزيزكم تو در خيال و رويا سير مي كني! خوبي بد است! و بدي خوب! راستي كدام درست بود. چرا سعي نكردم تجربه كنم و جوابم را به دست بياورم؟ «مانده ام سخت عجب ...» امّا افسوس بي رحمي را به سختي هم نتوانستم بياموزم ، در حالي كه در همه آموختن هايم ميگويم آموزاندن و آموختن آسان است. [ دوشنبه چهاردهم اسفند ۱۳۹۱ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
دارد بهار مي آيد. مي شنوي؛ پرستوها مي خوانند و از كوچشان بر مي گردند. من ساده چه غريب مي مانم آخر امسال كدام پرستو توانست از هواي لطيف شهرمان دل بكند و به كوچي تن دهد كه هوايش پر از شاهين و عقاب است. من امّا كوچ كردن را دوست دارم. مثل همه ي سالهاي غريبي كه نداي تولد بهار مي آيد به سوي خانه ي غريبانه خود مي روم. پنجره ها را براي فرار از بوي چهره ام باز مي كنم و عكسهايم را از بالاي برجك غرورم به پايين پرتاب مي كنم و عشق را، همان كه همه مي گويند بايد تجربه كرد را به دور مي اندازم تا خودم باشم و خودم. همان كه قلم از دستش به زمين نمي افتد. [ دوشنبه چهاردهم اسفند ۱۳۹۱ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
وقت طلاست و زمان، گرانبهاترین گوهر عمر است؛ گرچه نیازهای آدمی بیشمار است [ دوشنبه چهاردهم اسفند ۱۳۹۱ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
پيرمرد همسايه آلزايمر دارد ...
عادت ندارم درد دلم را ،
گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز
در "نقاشی هایم" تنهاییم را پنهان می کنم...
توی یه جمعی یه پیرمردی خواست سلامتی بده گفت :
[ دوشنبه چهاردهم اسفند ۱۳۹۱ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
|
|
| [قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |