واژه‌های ناتمام
واژه‌هایی از دل قصه‌ها و شعرها، ناتمام اما ماندگار… 

چرا اینقدر

بی رحم شدم...

مانا



برچسب‌ها: بی رحم
[ جمعه پانزدهم فروردین ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ] [ ]

غریبه كاش مثل تو بزرگ بودم و با گذشت. احساس ميكنم كه سالهاست خودم را با تمام وجود فراموش كرده ام و ديگران را به صورت آدمك هاي هم زيست قبول كرده ام و گم شده ام و بي پناه مانده ام.

ببخش اگر گاهي فراموشت مي كنم، مي دانم بزرگي و...

دستهاي آسمان هم برايم اشك مي بارد تا خيس شوم و ديگران چشم هاي بي رحمم را نبينند كه هيچ وقت رنگ اشك به خود نگرفته است.

مي دانم نمي داني كه چه قدر آبها براي به سخره كشيدنم به تماشا نشسته اند در حاليكه تو خوب خوب، به فكر اين هستي كه نسرين مهربان و خوب است!!!

من هيچ وقت شاگرد خوبي نبوده ام، استادي هميشه مرا به بديها تشويق مي كرد و مي گفت : عزيزكم تو در خيال و رويا سير مي كني! خوبي بد است! و بدي خوب!

راستي كدام درست بود. چرا سعي نكردم تجربه كنم و جوابم را به دست بياورم؟ «مانده ام سخت عجب ...»

امّا افسوس بي رحمي را به سختي هم نتوانستم بياموزم ، در حالي كه در همه آموختن هايم ميگويم آموزاندن و آموختن آسان است.



برچسب‌ها: دستهای آسمان, بی رحم, بی رحمی, آموختن و آموزاندن
[ دوشنبه بیست و سوم اسفند ۱۳۸۹ ] [ ] [ مانا ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

لینک های ویژه
امکانات وب
image
💡 جمله انگیزشی امروز:

در حال بارگذاری...