واژه‌های ناتمام
واژه‌هایی از دل قصه‌ها و شعرها، ناتمام اما ماندگار… 

باران که می‌گیرد، زمان عقب می‌رود. خیابان‌ها بوی گذشته می‌دهند، بوی چای داغ، بوی پنجره‌های مه‌‌زده، بوی صدایی که دیگر شنیده نمی‌شود.

قطره‌ها آرام بر سنگفرش کوچه می‌ریزند، بی‌صدا اما پرحرف. هر کدام، کلیدی‌ست برای دری بسته در خاطره‌ای دور. انگار باران می‌داند کجا را باید لمس کند؛ کدام گوشه دل را باید زنده کند.

در دل این کوچه خیس، گام‌هایی به‌جا مانده‌اند. شاید از کسی که سال‌ها پیش رفته، اما با هر بار باران، بی اجازه بازمی‌گردد. چهره‌اش محو است، صدایش در باد گم می‌شود، اما حضورش، مثل همین باران، انکارناپذیر است.

باران که می‌گیرد، دلم می‌خواهد هیچ‌کس نبیندم؛ فقط من باشم و خیسی دیوارها، من باشم و کوچه‌ای که هنوز رد قدم‌های گذشته را حفظ کرده و خاطراتی که هنوز باران را باور دارند.

نسرین(مانا) خوش‌کیش/1404



برچسب‌ها: باران, حرف دلتنگی, پاییز, کوچه های خاطره
[ سه شنبه یکم مهر ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

لینک های ویژه
امکانات وب
image
💡 جمله انگیزشی امروز:

در حال بارگذاری...