واژه‌های ناتمام
واژه‌هایی از دل قصه‌ها و شعرها، ناتمام اما ماندگار… 

ما گاهی با خودمان فکر می‌کنیم اگر پدر و مادرمون رو کنار بگذاریم، اگه گذشته‌مون رو فراموش کنیم، شاید زودتر به چیزی که دنبالشیم برسیم. شاید راحت‌تر توی این دنیای پر از رقابت بجنگیم و پیروز بشیم؛ شاید تصویر مرتب‌تری از خودمون بسازیم، بی‌نیاز از خاطراتی که خاک گرفته‌اند. فکر می‌کنیم اگه از اون‌ها فاصله بگیریم، می‌تونیم خودمون رو بازسازی کنیم، بدون قید، بدون گذشته.
اما واقعیت اینه که هیچ موفقیتی، هیچ مقام یا مالی، نمی‌تونه جای خالی دعای یه پدرِ خسته یا نگاه پرمهر یه مادرِ خاموش رو پر کنه. اون‌ها شاید ساده بودند، شاید بلد نبودند احساسشون رو نشون بدن، اما ریشه‌های ما بودند؛ ستون‌های بی‌صدایی که هر بار افتادیم، زیر پامون سبز شدند و دوباره بلندمون کردند. فراموشی، ما رو آزاد نمی‌کنه؛ بی‌ریشه می‌کنه. ما بدون پدر و مادر، حتی اگه به قله برسیم، جایی رو فتح نکردیم. فقط دور شدیم. از خودمون، از اصالتمون، از جایی که باید برگردیم تا کامل بشیم.
گاهی راه رسیدن، از دل همون صدایی می‌گذره که وقت درد، اسممون رو صدا می‌زد. از دست‌های چروکی که لقمه‌ نان رو برای ما نگه می‌داشت. از دلی که به جای مال و منال، ما رو داشت... و با همون، خوش بود و دنیاش رو کامل می‌دید.

مانا/اسفند 1402



برچسب‌ها: پدر و مادر, فراموشی مهر و محبت, لقمه نان, اصالت
[ دوشنبه پنجم خرداد ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

لینک های ویژه
امکانات وب
image
💡 جمله انگیزشی امروز:

در حال بارگذاری...