واژههای ناتمام واژههایی از دل قصهها و شعرها، ناتمام اما ماندگار…
|
قسمت چهارم: گذر از سایهها و پیدایی امید صبح در زندان، نور کم و خاکستری پنجرهها، فضا را پر از سکوتی سنگین و عجیب کرده بود. دختر روی تخت نشست و دفترچهاش را باز کرد، اما امروز قلم را به گونهای متفاوت برداشت: نه فقط برای نوشتن خاطرات، بلکه برای جستجوی راهی برای امید. هر خطی که میکشید، گویی تکهای از دنیای بیرون را به سلول سرد میآورد. صدای گام مأموران، که همیشه تهدیدآمیز به نظر میرسید، امروز تبدیل به زمینهای برای تمرکز ذهن او شد. دختر یاد گرفته بود که حتی نگاهی کوتاه یا حرکتی کوچک میتواند معنا داشته باشد و گاهی بیشتر از هزار کلمه حرف میزند. در گوشه سلول، یکی از زنان مسن، که همیشه آرام و بیصدا بود، به او لبخندی زد. این لبخند کوتاه، حسی از همراهی و قدرت به دختر میداد؛ احساسی که هیچ دیواری نمیتوانست آن را محدود کند. دختر فهمید که دوست داشتن و اعتماد، حتی در تاریکترین لحظات، ممکن است. دفترچه امروز متفاوت بود. او داستان زنانی را که در طول سالها در زندان صبر کرده بودند، به تصویر کشید؛ داستانهایی که هیچکس جز خودش نمیدانست. این نوشتهها دیگر فقط خاطره نبودند، بلکه انعکاسی از مقاومت خاموش و ارادهای محکم بودند. چند دقیقه بعد، صدای باز شدن در سلول او را از افکارش بیرون کشید. مأمور، با نگاه سرد، از او پرسید: «باز هم مینویسی؟» دختر، بدون لرزش، پاسخ داد: «مینویسم تا فراموش نکنم که هنوز زندهام.» سکوت مأمور، کوتاه اما پر از تهدید، به جای ترس، اراده دختر را محکمتر کرد. ظهر، زمانی که نور مهآلود از پنجرهها میگذشت، دختر تصمیم گرفت به گذشته فکر نکند و به جای آن، افقهای کوچک امید را در ذهنش بسازد. او تصاویر کوتاه از روزهایی که در کوچههای شهر قدم میزد، یا صدای خنده دانشآموزان را در ذهنش مرور کرد. هر خاطره، پل کوچکی بود میان زندان و آزادی. شب که شد، دختر دفترچه را در دست گرفت و نوشت: «من اینجا هستم، حتی اگر دنیا فراموشم کند.» هر جمله، اعلام موجودیت او و فریاد خاموش امید بود. او فهمید که حتی در سایههای بلند و تاریک زندان، میتوان نور را در درون خود پیدا کرد.
نسرین(مانا) خوشکیش/تیر 1378 برچسبها: انعکاس خاموش, امید در زندان, سایه های سکوت, دختر نویسنده [ سه شنبه هشتم مهر ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |