واژه‌های ناتمام
واژه‌هایی از دل قصه‌ها و شعرها، ناتمام اما ماندگار… 

ایستگاه شلوغ است، صداها در هم می‌پیچند؛ اما سکوت درونم از همه بلندتر است. مردی با لباس کار کهنه، دست‌های پینه‌بسته‌اش را پشت سر قفل کرده و به دوردست نگاه می‌کند؛ انگار کسی را انتظار می‌کشد که سال‌هاست نیامده. کنار او زنی نشسته که کیسه‌ای پر از سبزی‌های ارزان خریده؛ صورتش پر از خط‌های خستگی است، اما نگاهش هنوز امیدوارانه می‌درخشد.

میان این همه ازدحام، تنهایی شکل دیگری پیدا می‌کند. هر کس درگیر خودش است؛ یکی به ساعت نگاه می‌کند، دیگری به تلفن همراه، و کودکی در آغوش مادرش بی‌صدا گریه می‌کند. همه در رفت‌وآمد، اما هیچ‌کس به هیچ‌کس نگاه نمی‌کند. دلتنگی در اینجا نه از نبود آدم‌ها، بلکه از نبود نگاه‌ها زاده می‌شود.

پاییز پشت پنجره‌ی شیشه‌ای سالن ایستاده است؛ قطرات باران آهسته روی شیشه می‌لغزند و من حس می‌کنم همه‌ی این آدم‌ها مثل همان قطره‌ها هستند؛ می‌آیند، می‌گذرند، و بی‌صدا محو می‌شوند. در این گذر مداوم، کسی نمی‌پرسد حال دیگری چطور است. همین، تلخ‌ترین معنای دلتنگی است.

نسرین(مانا) خوش‌کیش/1404



برچسب‌ها: نثر اجتماعی و دلتنگی, پاییز و غربت, تنهایی در ازدحام
[ یکشنبه سیزدهم مهر ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

لینک های ویژه
امکانات وب
image
💡 جمله انگیزشی امروز:

در حال بارگذاری...