واژه‌های ناتمام
واژه‌هایی از دل قصه‌ها و شعرها، ناتمام اما ماندگار… 

وقتی می‌نویسم، انگار چیزی از سنگینی‌های روزانه‌ام کم می‌شود. کلمه‌ها می‌چکند از نوک خودکارم، مثل قطره‌های اشکی که بالاخره اجازه پیدا کرده‌اند بریزند. سبک می‌شوم، بی‌آنکه جایی پرواز کنم؛ تنها با همین چند خط، همین چند جمله‌ی نصفه‌نیمه.
نوشتن برایم یعنی باز کردن پنجره‌ای کوچک رو به خودم. جایی که می‌توانم بی‌واسطه، بی‌ترس، بی‌نقاب حرف بزنم. نه برای دیده‌شدن، نه برای قضاوت‌شدن… فقط برای اینکه بگویم: "من هستم، با همه‌ی آنچه که هستم."
وقتی می‌نویسم، غم‌هایم شکل خودم را پیدا می‌کنند. می‌شود با آن‌ها حرف زد، لمس‌شان کرد، حتی آرام‌شان کرد. دیگر یک بغض بی‌نام نیستند؛ می‌شوند «دلتنگی عصر جمعه»، یا «نگرانی برای فردای نامعلوم».
نوشتن، برایم تمرین زنده‌بودن است. تمرین دیدن، شنیدن، فهمیدن. تمرین مهربان بودن با خودم و با دنیا.
و هر بار که صفحه‌ای را پر می‌کنم، یک پله از تاریکی بالا می‌آیم. یک قدم از خاموشی فاصله می‌گیرم. حتی اگر صدایم به جایی نرسد، باز هم نوشتن یعنی فریاد زدن در دل سکوت.
نوشتن، پناهگاه من است. نه از دنیا فرار می‌کنم، نه به رویا پناه می‌برم… فقط کمی خودم می‌شوم.
و چه لذتی دارد، این "خود بودن"، این نفس کشیدن در هوای زنده بودن...

مانا/1404



برچسب‌ها: آرامش ذهن, حس خوب نوشتن, سبک زندگی, نویسندگی
[ شنبه سوم خرداد ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

لینک های ویژه
امکانات وب
image
💡 جمله انگیزشی امروز:

در حال بارگذاری...