واژه‌های ناتمام
واژه‌هایی از دل قصه‌ها و شعرها، ناتمام اما ماندگار… 

پنجره را باز گذاشته‌ام، اما نه برای هوا ،برای صداها. صدای آبیِ تهِ تابستان هنوز در کوچه پیچیده؛ دوچرخه‌ای که دیر برگشته، خنده‌ای که ناگهانی فروکش می‌کند. آسمان سنگین است و انگار هر لحظه می‌خواهد نفسش را خالی کند؛ بوی خاک تر تازه از پشت سر تابستان می‌آید، شبیه روزهایی که باران با عجله می‌آمد و ما بی‌خبر از همه‌جا خیس می‌شدیم.

کتاب‌های قدیمی را مرتب می‌کنم، جلدها بوی کاغذ و خاطره می‌دهند. یک مداد شکسته زیر تخت پیدا می‌کنم، همان مدادی که سال‌ها پیش رویش نوشته بودم: «برای روزهای کوتاه‌تر». یادم می‌آید چطور با همان مداد تلاش می‌کردم داستانی بنویسم که تابستان را نگه دارد؛ حالا مداد تنها یادآوری رویاهای ساده‌ام است.

پاییز دارد با قدم‌های آرامش می‌آید، نه با هیاهو. برگ‌ها ردیف‌ردیف زرد می‌شوند، اما هنوز مقاومت می‌کنند؛ مثل آدم‌هایی که لبخند می‌زنند ولی چشم‌هایشان غم دارد. دوست دارم ساعت‌ها بنشینم و نگاهشان کنم، ببینم کدامشان زودتر تسلیم می‌شود، کدام یک تا آخرین روز سبزش را حفظ می‌کند.

یک لیوان چای داغ می‌گذارم کنارم، نه برای گرم شدن، برای مکث. پاییز همیشه به من یاد می‌دهد که رفتن هم می‌تواند مهربان باشد؛ نه تمام‌شدن محض، بلکه تغییر شکلِ آرامِ چیزها. و من می‌نشینم، چشم‌هایم را می‌بندم، به آسمان گوش می‌دهم و هیجانِ کوچکِ شروع دوباره را مثل یک راز نگه می‌دارم.

نسرین(مانا) خوش‌کیش/1404



برچسب‌ها: چای و کتاب پاییزی, حس نوستالژی پاییز, پنجره نیمه‌باز پاییزی, مداد شکسته و خاطره
[ شنبه بیست و نهم شهریور ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

لینک های ویژه
امکانات وب
image
💡 جمله انگیزشی امروز:

در حال بارگذاری...