واژههای ناتمام واژههایی از دل قصهها و شعرها، ناتمام اما ماندگار…
|
گاهی دل، از بس میسوزد، دیگر حرفی برای گفتن ندارد. سکوت میکند، نه از سر آرامش، که از دلخوری. سکوتی که صدایش بلندتر از هر فریادیست. وقتی جانت، بودنت، تمام لحظههایت را برای کسی خرج میکنی و در عوض تنها چیزی که به دست میآوری خیانت است... زخمی در جانت باز میشود که هیچ مرهمی ندارد. خیانت همیشه همخوابگی نیست؛ گاهی یک لبخند بیجا، یک نگاه طولانی، یک شوخی بیمورد، حتی یک دست دادن ساده میتواند خیانتی باشد. خیانتی که نه جسم، که روح آدم را میشکند. در سرزمینی که حریم، معنایش ریشه در خون ما دارد، وقتی کسی خود، حریمش را سبک میشمارد، دیگران هم به احترام آن حریم پشت میکنند و آنوقت است که دلِ کسی، که به این حرمتها دل بسته بود، در آتش بیتوجهی میسوزد. آری... سکوت میکنی. نه برای اینکه چیزی برای گفتن نداری، بلکه برای اینکه بس که سوختهای، دیگر توان حرف زدن نداری. سکوت میکنی، چون دردی که خیانت بر جانت گذاشته، تنها با مرگ آرام میگیرد... و این یعنی وداعی آرام با زندگیای که روزی همهچیزت بود. نسرین(مانا) خوشکیش/1399 برچسبها: خیانت, دلشکسته, زخم پنهان, سکوت معنیادار [ جمعه بیست و هشتم شهریور ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |