واژههای ناتمام واژههایی از دل قصهها و شعرها، ناتمام اما ماندگار…
|
تو در جمع مینشینی، اما انگار در دنیای دیگری هستی. نگاهها به تو میرسند، اما هیچ کدام به عمق تو نمیزنند. لبخندها رد میشوند و حرفها مثل پرندههایی که از کنار پنجره میگذرند، بیآنکه برای تو مکث کنند. حس میکنی که اینجا نیستی، که هیچکدام از این گفتگوها نمیتواند تو را در خود جای دهد. به خودت میگویی که شاید در این جمع هیچوقت جایی نداشتی، هیچوقت مثل دیگران نمیتوانی احساس تعلق کنی.
(مانا) /1404 برچسبها: غربت, مانا, بی کسی, جمع [ چهارشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |