واژههای ناتمام واژههایی از دل قصهها و شعرها، ناتمام اما ماندگار…
|
روزي ميگفتند واژهها را نبايد سر بريد. آن موقع با ايمان تر از حالا بودم. اكنون كه قلمم لال است. احساس ميكنم مجهولم. از چه بنويسم؟! از لحظههاي زخمي، از شكفتن غنچهي بي مادر؟! يا از بيماري باغچه و يتيمي جنگل؟! از سر بريدن كلمات بيياور، گلواژهها هر چه هستند، غريبه نيستند! زبان من و توأند! احساس ميكنم، روزي مرا به صلابه ميكشند، كنار باغچه مدادها و خودكارها، كنار سپيدي كاغذها، زبانم را به تيغ آخته ميبرند. چشمهاي بيگناهم را به ميل ميكشند. قلبم را ميشكافند تا ايمان را به اسارت برند. من كه هيچ پنجرهاي به واسطه بودنم گريه نكرده است. من كه از پنجره روز به شب نگريختهام. بخداي بيرنگيها سوگند... لحظهها گواهي خواهند داد. من هيچ غنچهاي را نيازردم! سكوت را سر نبريدم، ايمان را شهيد نكردم. سكوت، لحظههاي جگر خراشم را "فرياد"، "فرياد" خواهند كشيد. لحظهها بي من نخواهند ماند ونخواهند رفت!!! نسرین(مانا) خوشکیش/شهریور 89 برچسبها: ایمان, فریاد, بی گناه, چشمها [ یکشنبه دوازدهم اسفند ۱۴۰۳ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |