واژههای ناتمام واژههایی از دل قصهها و شعرها، ناتمام اما ماندگار…
|
نمی دانم ... چند وقتیست یاد قدیم می افتم... گرچه گذشته را دوست ندارم ... و همیشه در حال زندگی می کنم... زمزمه ثبت نام سیمکارتهای دایمی بود... همه پول داشتن بگیرند... اما من نداشتم... شاید اصلا غصه هم نمی خوردم... چون همیشه با داشته هایم کنار می آمدم... اگر داشتم هیچ ... نداشتم هم غمی نبود... بعضی از فامیل و اشنا دوتا دوتا ثبت نام کرده بودند... و بعضی ها بمن می دادند تا اگر وقت کردم برایشان واریز کنم... گران هم بود... شاید اون سالها حقوق دو ماه من میشد یه سیمکارت... یه روز صبح که رفتم پیش خواهرزاده ام بمونم تا خواهرم بره مدرسه... در کمال شگفتی دیدم یه قبض ثبت نام بنام من رو داد دستم و گفت: اینم مال تو... تا ظهر هر وقت قبض رو میدیدم اشک تو چشام جمع می شد... پس حالا کسی حق نداره بگی چرا اینقد خواهرهام رو دوست دارم ... عاشق خواهرزاده ام هستم... برچسبها: خواهر, نداشتنها, محبت [ سه شنبه هجدهم مهر ۱۳۹۱ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |