واژه‌های ناتمام
واژه‌هایی از دل قصه‌ها و شعرها، ناتمام اما ماندگار… 

آدمی که ذاتش خرابه، فرق نمی‌کنه توی فضای مجازی باشه یا فضای حقیقی.

آدمی که دلش ناپاکه، در همه‌جا ناپاکه.

آدمی که مشکل درونش رو حل نکرده، هر چقدر هم ظاهرشو درست کنه، باز جنسش رو نمی‌تونه تغییر بده. فقط نقاب می‌زنه ـ نقابی از لبخند، از حرف‌های قشنگ، از همدردی‌های ساختگی.

اما بوی دروغش دیر یا زود، از پشت هر کلمه‌ای بیرون می‌زنه. همون‌طور که مار از لابه‌لای علف‌ها رد می‌شه ولی ردّ لغزشش روی خاک می‌مونه، ذاتِ خراب هم بالاخره خودش رو لو می‌ده.

توی فضای مجازی،گاهی پشت یک پروفایل پنهان می‌شن، با عکس گل یا آسمون یا اصلا عکس خودشون، با نامی شاعرانه یا دلسوز. از عشق می‌نویسن، از انسانیت، از بخشش... اما فقط کافیه خلاف میل‌شون حرفی بزنی تا همون نقاب به یک‌باره از صورتشون بیفته و زهرِ واقعی‌شون بیرون بزنه. در چشم‌به‌هم‌زدنی از "عزیز دلم" می‌رسن به "خفه شو".

و اون‌وقت تازه می‌فهمی که چقدر ظریف می‌تونن تظاهر کنن، چقدر حرفه‌ای در نقش خوب بودن بازی می‌کنن.

جالب اینجاست که بعضی‌ها حتی همو نمی‌شناسن.

فقط از روی یک عکس، یک جمله یا یک حس، تصمیم می‌گیرن قضاوت کنن، زهر بریزن، یا نیت‌های پنهانشون رو در قالب دلسوزی نشون بدن.

انگار تاریکی درونشون دنبال بهانه‌ست، دنبال جایی برای تخلیه‌ی عقده‌هاشون.

و بعضی‌ها هم هستن که می‌شناسن، حتی سال‌هاست می‌شناسن، ولی باز در اولین فرصت چهره‌ی واقعی‌شون رو نشون می‌دن.

همون‌هایی که لبخند می‌زنن اما دلشون پر از حسادت و دشمنی‌ست.

در دنیای واقعی هم فرقی نمی‌کنه.

یکی در اداره لبخند می‌زنه، اما پشت سرت لبخندش رنگ می‌بازه.

یکی روبه‌رویت از رفاقت می‌گه، اما منتظره زمین بخوری تا خودش رو بالا بکشه.

ذاتِ خراب با تغییر مکان درست نمی‌شه؛ نه با لباس گرون، نه با مقام، نه با تعداد دنبال‌کننده‌ها در شبکه‌های مجازی.

اون زهر درونی حتی در خواب هم خودش رو نشون می‌ده.

می‌شنوی که در خوابت هم آدم‌ها نقشه می‌کشن، حرف می‌زنن، حسادت می‌کنن...

انگار تاریکی درونشون حتی در ناخودآگاه هم بیداره.

آدم‌هایی رو می‌بینی که ظاهر موجهی دارن، دعات می‌کنن، اما دلِ سیاهی دارن که هیچ نوری بهش نمی‌رسه

گاهی فکر می‌کنی شاید روزی تغییر کنن، اما نه... ذات اگر پوسیده باشه، فقط بیشتر بوی تعفنش در زمان بیرون می‌زنه.

آدمی که بدی درونشه، با هیچ عشقی خوب نمی‌شه. نه با محبت، نه با احترام، نه با بخشش.

چون اون محبت رو ضعف می‌بینه، احترام رو حماقت، و بخشش رو مجوزی برای ادامه دادنِ زهرپاشی.

و اینجاست که باید بفهمی هر دلی لیاقت بخشش نداره. بعضی دل‌ها فقط باید ازشون گذشت، بی‌دفاع، بی‌توضیح، بی‌خشم.

فقط سکوت و فاصله، تنها پاسخی‌ست که می‌تونه اون تاریکی رو از تو دور نگه داره.

گاهی شب‌ها به خودت فکر می‌کنی، به همه‌ی آدم‌هایی که لبخند زدن ولی خنجر زدن، به پیام‌هایی که پر از عشق بودن ولی پشتش نیتِ ناپاکی پنهان بود.

مار همیشه با صدای خش‌خش نمیاد، گاهی با حرف‌های شیرین می‌خزه توی دل آدم. و تو فقط وقتی می‌فهمی، که دیگه دیر شده.

با این‌حال، نباید از انسان بودن خسته شد. باید فقط یاد گرفت مرز بکشی. یاد بگیری بین مهربونی و ساده‌لوحی فرق بذاری.

لبخند بزنی، اما از دور. دل بسوزونی، اما بی‌قربت .

چون ذاتِ خراب، خودش روزی از درون می‌پوسه

از بی‌نوری، از دروغ‌های خودش، از نبودِ وجدان.

و اون‌وقت تویی که سبک می‌مونی، بی‌خشم، بی‌کینه، فقط با یک لبخند آرام.

در نهایت، هر کسی بوی خودش را پخش می‌کند؛

یکی بوی انسانیت،

و دیگری بوی زهر.

🕊 نسرین ـ مانا ـ خوش‌کیش / 1404 🕊



برچسب‌ها: ذات انسان, بدذاتی, چهره واقعی آدم‌ها, دورویی
[ شنبه بیست و ششم مهر ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

لینک های ویژه
امکانات وب
image
💡 جمله انگیزشی امروز:

در حال بارگذاری...