واژههای ناتمام واژههایی از دل قصهها و شعرها، ناتمام اما ماندگار…
|
هر روز از کنار جمعیت عبور میکنم و تماشاگر افرادی هستم که گویی استاد زندگیاند؛ در هنر لبخند زدن، در سکوتکردن و حتی در دل نبستن. اما من، همیشه جایی از مسیرم ناقص است. هنگام لبخند، بغض در گلویم حلقه میزند و هنگامی که باید سکوت کنم، تمام اندوههایم را آشکار میسازم. بارها مقابل آیینه ایستادهام و از خود پرسیدهام: «چرا نمیتوانم همچون دیگران باشم؟» نه اینکه بخواهم شبیه کسی شوم، بلکه کاش میتوانستم مانند هیچکس باشم؛ بیدغدغه و بیآلایش. شاید دلیلش این است که بیش از حد احساس کردهام، بخشیدهام و صادق بودهام؛ بیش از حد «خودم» بودهام. در میان جمع بودهام اما همیشه تنهایی را چشیدهام؛ گویی در جهانی دیگر و در حبابی بیصدا محصور شدهام. شاید روزی درک کنم که تفاوت، نه نفرین، بلکه نعمتی است... اما امروز تنها آرزوی من این است که برای لحظهای، همانند هیچکس باشم. نسرین(مانا) خوشکیش/1378 برچسبها: تنهایی, تفاوت و خودشناسی, نوشته کوتاه, زندگی در جمع [ سه شنبه بیست و یکم مرداد ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |