واژه‌های ناتمام
واژه‌هایی از دل قصه‌ها و شعرها، ناتمام اما ماندگار… 

چقدر عجیب است که آدم‌ها چقدر سریع درباره‌ات قضاوت می‌کنند، انگار تو را در چند لحظه دیده‌اند و تمام داستانت را خوانده‌اند؛ ولی نمی‌دانند در دل تو چه طوفانی برپا است. هیچ‌کس نمی‌داند پشت آن خنده‌های روشن و برق‌زده، دریایی از درد و تنهایی نهفته است که هر موجش، جان تو را می‌برد و باز می‌آورد، بی‌آنکه اجازه بدهی کسی ببیند.

خنده‌هایت، نقابی‌ست که به جهان می‌زنی تا بگویی هنوز ایستاده‌ای، هنوز نفس می‌کشی، هنوز می‌جنگی؛ اما در همان لحظه‌هایی که لب‌هایت از خنده باز است، قلبت شکستنی‌تر از شیشه‌ای باریک است که به سادگی می‌شکند. نمی‌خواهی کسی بفهمد که چگونه در خلوت خود، با اشک‌هایت نجوا می‌کنی، چگونه شب‌ها در آغوش تاریکی به دنبال آرامش می‌گردی، و چقدر هر روز امیدت کمی کمتر می‌شود.

آن‌ها نمی‌دانند چطور با خودت می‌جنگی، چگونه بعد از هر سقوط دوباره بلند می‌شوی و وقتی دوباره مقابلشان ظاهر می‌شوی، تمام زخم‌هایت را پشت لبخندی تلخ پنهان می‌کنی. این خنده‌ها شادی‌ نیست، بلکه فریادی خاموش است که می‌گوید: « هنوز اینجا هستی، هنوز می‌جنگی، هنوز زنده‌ای.»

چه تلخ است قضاوت شدن وقتی کسی حتی یک قدم با کفش تو نگذاشته باشد. قضاوتی که خام و بی‌رحم است، مثل نسیمی سرد که بر شیشه‌ی شکسته می‌وزد و هرگز نمی‌تواند آن شکستگی را التیام دهد.

کاش می‌دانستند این خنده‌ها، بندهایی‌ست که به امیدهای پژمرده‌ات بسته‌ای، نوری‌ست که در تاریک‌ترین شب‌ها راه را روشن نگه می‌دارد و صدایی ضعیف است که می‌گوید: «تو هنوزم هستی.»

کاش کسی بود که پشت این خنده‌ها را می‌دید، که می‌فهمید چقدر قلبی تنهاست و نیازمند یک نگاه مهربان است، یک دست گرم و یک کلام واقعی.

اما حالا، تو همچنان می‌خندی، حتی اگر کسی نفهمد؛ چون زندگی جریان دارد و باید به راهت ادامه دهی، حتی اگر تنها باشی.

مانا/1404




برچسب‌ها: نثر روانشناختی احساسات پنهان
[ چهارشنبه یکم مرداد ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

لینک های ویژه
امکانات وب
image
💡 جمله انگیزشی امروز:

در حال بارگذاری...