واژههای ناتمام واژههایی از دل قصهها و شعرها، ناتمام اما ماندگار…
|
دوازده سال گذشته، اما هنوز صدای قدمهایت در گوشم میپیچد. هنوز وقتی کسی "آقاجون" صدا میزند، دلم میلرزد. تو عاشق دخترهایت بودی، عاشق پسرهایت، عاشق زندگی، عاشق لبخند مادرم. یادته موهای خواهر کوچکم رو که روی صورتت ریخت، آروم کنار زدی و گفتی: "چقدر قشنگه..."؟ آره، تو حتی در لحظههای درد، زیبایی رو میدیدی. برای ما صفت گذاشتی، نه برای جدا کردن، برای جا گذاشتنِ محبت. تو رفتی، ولی واژههات مونده، دستهات، نگاهت... دلم تنگه، برای دستهات، برای صدا زدنِ «آقاجون» و جواب شنیدن... نسرین(مانا)خوشکیش/1404.04.28 برچسبها: پدر, مردن, عاشق, تنهایی و دلتنگی [ شنبه بیست و هشتم تیر ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |