واژههای ناتمام واژههایی از دل قصهها و شعرها، ناتمام اما ماندگار…
|
میروم و نگاه میکنم. همه چیز سر جایش است. خانه هنوز همان خانه است، با همان پنجرهای که صبحها نور را از گوشه پرده عبور میداد، همان فرشی که گاهی پا را در خودش میبلعید. هیچچیز عوض نشده، جز من. من دیگر نیستم. نه آنطور که فکر میکنند، نه آنطور که اعلامیهها میگویند. هستم. فقط در شکلی دیگر. ایستادهام کنار در. کسی نمیبیند. او آنجاست. روی همان مبل همیشگی. سرش پایین است. گوشیاش روی پاهایش افتاده و اشکهایش یکییکی روی دستش میچکد. گریهاش بیصدا نیست. آنقدر واقعی است که صدای ریز لرزش نفسهایش در فضا پیچیده. نه از سر نمایش، نه از غصهی دوری، از دل. از دل گریه میکند. دلم میلرزد، ولی نه به شیوهای که وقتی زنده بودم، میلرزید. این لرزش، نرم است، عمیق، شبیه کشیدنِ ملایم خاطرهای روی دل. همین را میخواستم، نه بعد از نبودن، که وقتی بودم. همین اشکها را میخواستم. حداقل لبخندی تلخ. میچرخم سمت اتاق. مادرم ایستاده کنار عکسِ قابشدهام. لب میگزد. نگاهش روی چشمهای من در عکس مانده. آن نگاه، آن مکث... کاش فقط یکبار، وقتی نشسته بودم و چیزی نمیگفتم، همانطور نگاهم میکرد. نه بهخاطر کاری که کردهام، فقط بهخاطر بودنی که دیگر نیست. به آشپزخانه میروم. چایِ تازه دم شده، عطرش توی هواست. توی اتاقم، هنوز دفترم باز است. آخرین صفحه، چند خط کوتاه. جملهای ناتمام. نوشتهام: «مهم نیست بعد از مرگ...» و انگار خودم را پیشگویی کرده باشم. روی صندلی نشستم. کسی نیست که بفهمد این نیمجمله، ادامه داشت. که منظورم این نبوده که فقط نباید بعد مرگ ستایش شوم، بلکه میخواستم بگویم: به سالن برمیگردم. جمع شدهاند. عدهای حرف میزنند، عدهای نگاه میکنند. یکی میگوید: نمیخواهم از یاد کسی بروم. اما ترجیح میدادم وقتی نفس میکشیدم، کسی هوایم را میداشت. وقتی لبخند میزدم، کسی لبخندم را جدی میگرفت. وقتی ساکت بودم، کسی میپرسید چرا؟ چیزی شده؟ چه راحت از پنجره بیرون میروم. هوا گرگومیش است. کوچه خلوت. صدایِ دورِ زنگِ دوچرخهای. قدم میزنم، بیوزن، بیصدا، اما نه بیحس. به آدمها نگاه میکنم. به زندههایی که فکر میکنند فرصت دارند. به پنجرهای میرسم که هر روز موقع برگشتن از کار، از کنارش رد میشدم. زنی هنوز آنجا گلها را آب میدهد. گلها سبزند، ایستاده، بیخبر از اینکه یکی از تماشاگرهایشان دیگر نیست.
مانا/ 20خرداد 1389/لحظات تلخ
برچسبها: لبخند تلخ پایان زندگی, قدرشناسی و بودنهای زیبا, روح زنده [ چهارشنبه بیست و پنجم تیر ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |