واژههای ناتمام واژههایی از دل قصهها و شعرها، ناتمام اما ماندگار…
|
جنگ آمد. نه با صدای طبل و رژه، که با سکوتی سهمگین، از لابهلای دیوارهای بیخبر و دلهای بیدفاع گذشت. یک روز صبح، خورشید دیرتر طلوع کرد؛ شاید نمیخواست بر شهری بتابد که قرار است عصر، به تلی از خاک بدل شود. کودکان هنوز خواب بودند. نان بر سفره بود، و چای هنوز در فنجانها بخار داشت... اما ناگهان، آسمان شکافت. زمین لرزید. خون، جای عطر نان را گرفت. مادر، هنوز نام فرزندش را نجوا میکرد، که خانه بر سرشان فروریخت. جنگ یعنی بیسرزمین شدن در سرزمین خودت. یعنی آواره شدن با دلی پر از عکسهای قابشدهای که دیگر قاب ندارند. یعنی گریهی بیصدا، فریاد بیجواب، انتظار بیپایان. در جنگ، حتی زندهماندن هم شبیه مرگ است. چون دیگر چیزی باقی نمانده جز خاطره. جنگ، پایان انسانیت است. نه قهرمانی دارد، نه شکوهی، نه افتخاری. فقط دردیست بینام که از نسلی به نسل دیگر میرسد. و کاش روزی برسد که کودکان، صدای انفجار را تنها در کتابهای تاریخ بشنوند؛ نه در خوابهای هر شبشان... نسرین(مانا) خوشکیش/1404
برچسبها: جنگ, صلح, ویرانی جنگ, عواقب جنگ [ شنبه بیست و چهارم خرداد ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |