واژه‌های ناتمام
واژه‌هایی از دل قصه‌ها و شعرها، ناتمام اما ماندگار… 

برای گذشته ی رفته شده و بوی نم باران کودکی:

صبح زود که به سمت کار راه می‌روم، هنوز خنکای شب بر زمین نشسته است. بوی خاک نمدار صبحگاهی که از دل زمین برمی‌خیزد، حسی غریب در دل ایجاد می‌کند. این عطر خاک، بی‌صدا و بی‌خبر از گذر زمان، یادآور لحظاتی است که دیگر برگشت‌ناپذیرند. شبنم‌های ریز روی برگ‌ها و چمن‌ها همچنان به خواب عمیق خود ادامه می‌دهند، بی‌اعتنا به روزی که در پیش است. نخستین اشعه‌های خورشید به آن‌ها می‌تابد، اما هیچ درخشش خاصی در آن‌ها نیست، انگار در این دنیای سرد، هیچ‌چیز به جز تنهایی باقی نمانده است. سرمای خاص صبح‌های تابستان، که هنوز از شب گذشته در فضا باقی مانده، به تن می‌چسبد. این سرمای ملایم، برخلاف گرمای طاقت‌فرسای روز، یادآور آرامش شب است، اما در عین حال احساس می‌کنم که هوای خنک، نه از فصل، بلکه از دل یک دنیای خالی است. گام‌هایم بر خاک مرطوب، صدای لال شده‌ای را می‌سازند؛ صدایی که گویی طبیعت خودش هم از سکوت و بی‌حرکتی غمگین است. هوا سرد است، اما نه به خاطر شب، بلکه به خاطر خاطراتی که در دل این صبح‌های خاکی پنهان شده‌اند. هر روز آغاز می‌شود، اما انگار هیچ چیز آنطور که باید نبوده و هیچ‌چیز به درستی به پایان نمی‌رسد.

مانا/1404



برچسب‌ها: لحظه‌های جاودان شبنم, ردپای یک رویا, آغازعای خاموش, عشق
[ سه شنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

لینک های ویژه
امکانات وب
image
💡 جمله انگیزشی امروز:

در حال بارگذاری...