واژه‌های ناتمام
واژه‌هایی از دل قصه‌ها و شعرها، ناتمام اما ماندگار… 

به مهربانترين‌ها: نسرين

دخترك ، مابقي چوب كبريتها را دسته كرد و به ديوار كشيد.

آتش به زودي خاموش مي‌شود. بخاري گرم و غاز سرخ كرده و درخت كريسمس ناپديد مي‌شود. مادربزرگ ناپديد مي‌شود. شب مي‌ماند و سرما. دخترك پاي ديوار اجري به خواب مي‌رود.

صبح مي‌شود. رهگذران مي‌گذرند. دخترك بيدار مي‌شود، با بدني كه از سرما كرخ شده است. مي‌داند كه بايد به خانه برگردد؛ اما نه كبريتي فروخته است، نه كبريتي برايش مانده.

آريا صديقي

ـ دخترك كبريت فروش ـ

رشت ـ 17 آذر 78




برچسب‌ها: دخترک, غربت, آدم, رهگذران
[ یکشنبه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۳ ] [ ] [ مانا ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

لینک های ویژه
امکانات وب
image
💡 جمله انگیزشی امروز:

در حال بارگذاری...