واژه‌های ناتمام
واژه‌هایی از دل قصه‌ها و شعرها، ناتمام اما ماندگار… 
 

و من از پا افتادم و ماندم... من كه از نخستين روز تولّد در خود، حديث تلخي شيره‌ي زحمت را در شيريني، شير پستان مادرم، خواندم!... آخ، مادر، كاش من براي هميشه، در شكم تو مي ماندم... حداقل منفعت اين كار، اين بود كه حيوانات سير، فرو رفتگي شكم گرسنه ي تو را نمي ديدند!...

اما تو، مادر، تحمل سنگيني هيكل مرا نداشتي، مرا زادي و من آمدم!!!

افسوس كه روز تولدم، رفته از يادم!... من آمدم كه بسوزم،  سوختم!...

آمدم كه بسازم، ساختم!.. آمدم كه بگويم، گفتم!. ولي چكار كنم كه هر چه ساختم، سوخت! و هر چه سوختم، بدل اين لكانه هائي كه فرمان زندگي من و امثال من در دستشان است، تأثير نكرد... آه..!

تف بر تو اي اجتماع نامرد!.. تف...

[ سه شنبه بیست و نهم تیر ۱۳۸۹ ] [ ] [ مانا ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

لینک های ویژه
امکانات وب
image
💡 جمله انگیزشی امروز:

در حال بارگذاری...