واژه‌های ناتمام
واژه‌هایی از دل قصه‌ها و شعرها، ناتمام اما ماندگار… 

یادش بخیر فرشته.........................................

ابتدایی و در س خواندن توی نمونه مردمی .............................

یادت هست معلم کلاس اول مرا بخاطر قد بلندم در انتهای کلاس نشاند و من چقدر غریبانه گریه کردم و تو که ۴ کلاس بالاتری بود و ارشد ابتدایی به دفاع من آمدی...................................

یادت هست وقتی من کلاس سوم بودم و نازی اول. نازی  مدرسه را با پستانک دوست داشت.............

غزل مرا به یاد نازی می اندازد......................................................................

یادت هست برای اولین بار تو مدرسه راهنمایی تنها بدور از تو درس خواندم  و همه بخاطر قیافه من و تو مارا اشتباه می گرقتند  مثل حالا.........................................................................................

هنوز پلکان نوجوانی را تمام نکرده بودیم توی کوچه شخصی خانه قدیمی ویلایی قدم میزدیم..............

نازی یواشکی پشت سرمان می آمدآخر او آخرین بچه خانه بود ولی از من فاصله سنی زیادی نداشت و..

و ما چقدر دعوایش میکردیم............................................................................................

حالا که فکرش را می کنم از خودم شرمنده می شوم که چرا او را میانمان راه نمیدادیم...............

بخاطر همین وقتی بچه ها میان صحبتم می پرند و یا در جمع ما می نشینند دیگر دعوایشان نمی کنم...

یادت هست یک شب تا صبح کتاب رمان ۶۰۰ صفحه ای بازی سرنوشت را خواندیم.........................

یادت هست دعای توسل را تا صبح چندبار خواندیم؟.....................................................

یادت هست برادرمان از اسارت عراقیها آزاد شد؟.....................................................................

یادش بخیر  وقتی دانشگاه رفتی من هم وارد همان دبیرستانی شدم که تو آنجا درس خوانده بودی.......

آخر می گفتند باید خانم دکتر شویم و من نشدم.................................................

یاد خانم مستقیم بخیر خدا رحمتش کند چقدر سخت گیر بود................................

چقدر لمس کردن رنج زندگی سخت بود............................................................

اگر تمام دنیا به من بدهند دوست ندارم به گذشته ها برگردم ................................

دوست ندارم دوباره تکرار کنم چیزهایی را که اصلا دوست ندارم..............................

اصلا دوست ندارم تکرار شوم..................دوست ندارم گذشته را لمس کنم.............

دوست دارم در حال زندگی کنم ......گذشته ها رفته است ...... و آینده را نمیدانم می بینم یا نه........

ولی امروز را دوست دارم چون تو بدنیا آمدی .......................................................................

چون اولین دختر خانواده چشمانش را به دنیای گرگ ها باز کرد و گرگ نشد...............................

آمدنت را دوست دارم و به جشن و پایکوبی می پردازم .........................................................

چقدر  به ما سخت گذشت واین همه سال دیر گذشت..........................................................

 

[ دوشنبه نهم خرداد ۱۳۹۰ ] [ ] [ مانا ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

لینک های ویژه
امکانات وب
image
💡 جمله انگیزشی امروز:

در حال بارگذاری...