واژه‌های ناتمام
واژه‌هایی از دل قصه‌ها و شعرها، ناتمام اما ماندگار… 

به آینه نگاه می کنم، خدای من انگار روی سرم برف ریخته اند، برف شادی، برف پیری، برف گذر عمر، چقدر صاف و ساده است آینه، چیزی توی دلش نیست، به زبان ساده دیدن، بیان می کنه آنچه در آن است، آینه هیچوقت دروغ نمی گوید، فریب نمی دهد، عشق را نشان می دهد،کاش هیچوقت آینه ها زنگار نزنند،کاش دل انسان آینه بود.

آقاجون و مامی، بابایی و مامانی نیز پیر شدند. پیر زمانه، پیر ایام، پیر زجر و زحمت. دستان پینه بسته شان حکایت دوران مشقت و زحمت را نشان می دهد. بیا ببین چگونه برف شادی روی سرشان ریخته است. بیا پیرانمان را دوست داشته باشیم. آنها هدیه های الهی اند، آنها عظمت گذشته و گذشتند. آنها که قلبشان به وسعت تمام آینه هاست. هیچوقت محبتشان زنگار نمی زند... هیچوقت...

باشم یا نباشم، دوستتان دارم، می بوسم دستان پر از مهر و محبتتان را بجای تمام آدمهای روی زمین.

 

[ دوشنبه دوازدهم تیر ۱۳۹۱ ] [ ] [ مانا ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

لینک های ویژه
امکانات وب
image
💡 جمله انگیزشی امروز:

در حال بارگذاری...