واژه‌های ناتمام
واژه‌هایی از دل قصه‌ها و شعرها، ناتمام اما ماندگار… 

تابستان، با تمام آفتابش، دروغ نمی‌گوید. حرارتش رو به پوست می‌کشد، همان‌طور که کینه‌ها به قلب. و من امروز برای تویی می‌نویسم که از "او" متنفری...
نه از سرِ بی‌دلیلی، نه همیشه بی‌حقی.
گاهی حق با توست، گاهی با او، گاهی هیچ‌کدام‌مان نمی‌دانیم. اما این تنفر، جانت را می‌سوزاند، بی آن‌که کسی بویش را بفهمد. تابستان درخت را نمی‌سوزاند، اگر ریشه‌اش با زمین قهر نکرده باشد.
دلِ تو هم می‌تواند دوباره سایه بدهد، اگر بگذاری باد، غبار خشم را بتکاند.

به‌خاطر بیاور روزی را که دوستش داشتی. نه برای این‌که بازگردی، برای این‌که خودت را از این زهر رها کنی. زخم با زخم شفا نمی‌گیرد، تنفر با تنفر خاموش نمی‌شود. اگر گرمای کینه را رها نکنی، روزی آینه هم صورتت را پس خواهد زد.
ببخش... نه برای او، برای خودت. که سبک شوی، که در این تابستان لعنتی، دلت نپزد. و اگر راهی برای آشتی نیست، لااقل راهی برای آرامش بساز.

***

قلبت را دوست بدار، حتی اگر دیگران نداشتند.
تو سزاوار صلحی... حتی در میان شعله‌ها.

مانا/1404



برچسب‌ها: روابط انسانی, آرامش تنفر کینه آشتی, دل‌شکستگی
[ جمعه بیست و هفتم تیر ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

لینک های ویژه
امکانات وب
image
💡 جمله انگیزشی امروز:

در حال بارگذاری...