واژه‌های ناتمام
واژه‌هایی از دل قصه‌ها و شعرها، ناتمام اما ماندگار… 

یه روزی چشم باز می‌کنی و می‌بینی دیگه نیست...

اون آدمی که صدات می‌زد، اون که بی‌بهونه برات می‌خندید، اون که هرچی بود، بودنش برات آرامش بود، حالا جاش خالیه.

اما اینو بدون: اون لحظه دیگه دیره...

دیگه گریه و زاری و شیون، حتی اگه دنیا رو هم زیر و رو کنی، اونو برنمی‌گردونه.

حیفه... حیفه مهربونی‌هامونو بذاریم برای وقتی که صدامون بهش نمی‌رسه. حیفه بغل‌هامونو نگه داریم برای قاب عکس روی دیوار.
چرا باید وقتی یکی رفت، تازه یادمون بیفته که چقدر دوستش داشتیم؟
چرا نباید وقتی هست، بهش بگیم که چقدر بودنش قشنگه؟

گل و حلوا و فاتحه خوبه، اما نه وقتی که اون آدم دیگه بینمون نیست.

خوبه وقتی هست، براش چای بریزی، یه دل سیر نگاهش کنی، یه دل پر بگی "دوستت دارم"، بگی "خوشحالم که هستی"، بگی "اگه نباشی، یه چیزی تو دلم کم می‌شه".

زندگی خیلی کوتاه‌تر از اونه که ... تا هستیم، قدر همو بدونیم. چون بعد از رفتن، دیگه فقط سکوت می‌مونه... فقط سکوت.

مانا/1402



برچسب‌ها: مهربانی و قدرشناسی, مرگ و زندگی, دوستت دارم, صمیمیت
[ یکشنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

لینک های ویژه
امکانات وب
image
💡 جمله انگیزشی امروز:

در حال بارگذاری...