واژه‌های ناتمام
واژه‌هایی از دل قصه‌ها و شعرها، ناتمام اما ماندگار… 

آه جانانا دل امروز شاهد ماجرای بدی بودم… چه صحنه‌ی تلخی رو دیدم…
هوای داغ، ظهر خیابان معلم، و مردی که به جای ناله‌ی درون، فریاد بیرون می‌کشد… یک دیوانه، یا شاید مجنونی که دنیا، گوشِ شنیدن دردش را نداشته… و بعد، خشونتی که مثل پتک فرود می‌آید، نه برای دفاع، بلکه برای خاموش کردنِ صدایی که هیچ‌کس نخواست معنیش را بفهمد.

دیوانه نبود... شاید سال‌ها از آدم‌ها، از امید، از عدالت، از خانواده، از آرامش بریده بود. و دردش دیگر فقط با فحش دادن، نفس می‌کشید. و آن مرد کچل… خشمی کور که حتی دیوانگی را هم مجازات کرد.
این ماجرای کوچکی‌ست از جامعه‌ی بزرگی که بلد نیست مهربان باشد، حتی با کسی که عقلش را داده به زخم‌های بی‌پایان.

دلتنگ شدم از اینهمه.... شاید نه برای مرد، که برای انسانیتی که باید بود و نبود.

ادامه دارد....

مانا/1404.04.30



برچسب‌ها: خشم کنترل نشده, دیوانه بی کس, عشق به دوست داشتن
[ دوشنبه سی ام تیر ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

لینک های ویژه
امکانات وب
image
💡 جمله انگیزشی امروز:

در حال بارگذاری...