واژه‌های ناتمام
واژه‌هایی از دل قصه‌ها و شعرها، ناتمام اما ماندگار… 

خدا مي‌داند و من مي‌دانم و تو؛

چشم آبي ناشناس هميشــگي

سنگ اندازش را با تمام توانش؛

به طرف خانه‌ي همسايه‌ي ديوار به ديوارمان نشانه گرفت!

و جرينگ شكستن خاطراتِ خوشِ

دلِ دخترك يكي يكدانه‌ي محله‌ي ما!

و ازدحام تماشا!

وكوچه در اضطراب آژير ماشين دارالشفاء!

خدا مي‌داند و من مي‌دانم و تو!

كه هيچكس،

سراغ دل سرآمده‌ي او را هرگز نگرفت!

تو خبر داري از او، چشم آبي!؟!

 

آرام/87( شعر از خواهر بزرگ)

[ جمعه بیست و نهم تیر ۱۳۹۷ ] [ ] [ مانا ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

لینک های ویژه
امکانات وب
image
💡 جمله انگیزشی امروز:

در حال بارگذاری...