واژههای ناتمام واژههایی از دل قصهها و شعرها، ناتمام اما ماندگار…
|
و باز ۱۵ فروردین آمد و من بدنیا چشم گشودم...............................
و باز هستم.......................زنده..................زیر سایه خدا............... خوشحال نیستم که هستم.................شاید تقدیر بود که باید باشم..................... همه هستند ................. دور و برم......................... اما احساس غریبی می کنم............ همه هستند ................ از روز اول سال................... تبریک بدنیا آمدنم...................... اما نمیدانم چرا ادمیزاده همیشه باید غریبه قریب باشد؟!................ راستی تو میدانی غریبه؟.................... از عراق نمیدانم کدام شهرش! استادم برایم مسیج تبریک تولد داد! ممنونم گرامی دوست و استاد عزیزم امیدوارم به تمام آرزوهای کوچک و بزرگی که در قلب پنهان داری برسی...................... خداوندا کمکم کن تا زمانی که بهار را می بینم صبور باشم. امین باشم. دل بزرگ داشته باشم. محرم باشم.بزرگ باشم. عاقل و عادل باشم. مهربان باشم. خندان باشم. خوشحال باشم. در آرامش باشم. شنوا باشم. بینا باشم. و همیشه غریب باشم. با صفا باشم. با مرام باشم. با وجدان باشم. يكرنگ باشم. حتي بيرنگ. سالم باشم. و برای همیشه همیشه عاشق باشم................. [ دوشنبه پانزدهم فروردین ۱۳۹۰ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |