واژه‌های ناتمام
واژه‌هایی از دل قصه‌ها و شعرها، ناتمام اما ماندگار… 
درود بر تو مانا

این روزا دیدی چقدر دروغ تو جامعه ما جا باز کرده...

چقدر خیانت، پستی، نفرت، بدی عادی شده...

همین چند سال پیش پا که تو خونه کسی میذاشتی محرم محسوب میشدی الان تو محرمی اما اونا نامحرم میشن و تو رو گناهکار می دونند...

همین چند سال پیش کسی که داشت به آدمهای ندار میرسید... الان چی؟ هر کی بفکر خوشه... تاغ بتونند از تو می کنند تا راحتر زندگی کنند اما بکسی کمک نمی کنند... ما که میگفتیم سفره ندیده هستن... اما...

همین چند سال پیش وقتی یک کلمه قشنگ به کسی یاد میدادی خودشونو فدات می کردند... الان همه علمت رو یاد می گیرند و بعد میشن علامه دهر و خودشون تو شکم مادرشون همه چی رو بلد بودن ...

همین چند سال پیش تو رو بالا میبردند و با سلام و صلوات کیفت رو کوک می کردند... الان چی؟ بهت تهمت میزنند و خارت می کنند تویی که روحت خبر دار چیزی نیست ...

همین چند سال پیش کسی بخاطر هیچ چیز مادی داد و بیداد نمیکرد ... الان غنی ها بیشتر فریاد می زنند و فقیرها به تماشا می نشینند ....

همین چند سال پیش حق خوردن معنی نمیداد اگه زحمت می کشیدی با تمام وجود قبل از خشک شدن عرقت حقت رو کامل ادا می کردند... الان حقت رو که نمیدن طلبکار هم می شن...

مانا...

حرفهای زیادی برای گفتن هست اما گوشی نیست که بشنوه

 

[ شنبه پنجم بهمن ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

لینک های ویژه
امکانات وب
image
💡 جمله انگیزشی امروز:

در حال بارگذاری...