واژههای ناتمام واژههایی از دل قصهها و شعرها، ناتمام اما ماندگار…
|
تا حالا براتون پیش اومده مغزتون پر کلمه باشه و نتونی بنویسی؟
اگه بگی و بنویسی شاید به بعضیها بر بخوره،بعضیها به خودشون بگیرند، بعضیها بگن جناح بندی کردی و .... خلاصه گاهی مغزم منفجر میشه و دلم می ترکه از اینکه یک جمله بنویسم... مثل سیر از گشنه خبر نداره، مثل سواره از پیاده خبر نداره مثل خیلی چیزای دیگه... مثل غم چشمهای دخترک همسایه... نگاه پسرک هرزه خیابان... پیرمردهای هوس باز کوچه ها ... زن های تن فروشی که نمی دانند که چه می کنند!!!... کسایی که تا ته تنهایی محض فراموش شدن،سفر کرده ای که از سیری دلش برای همه تنگ می شود،... خدای من کجایی؟! می بینی، می دانم، اما چقدر طاقت داری ... راستی آنقدر حرف برای زدن هست که نمی دانم از کجایش شروع کنم ... مانا/۹۲ [ سه شنبه پنجم آذر ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |