واژه‌های ناتمام
واژه‌هایی از دل قصه‌ها و شعرها، ناتمام اما ماندگار… 
دختركى به ميز كار پدرش نزديك مى‌شود و كنار آن مى‌ايستد.
پدر كه به سختى گرم كار و زير و رو كردن انبوهى كاغذ و نوشتن چيزهايى در تقويم خود بود، اصلا متوجه حضور دخترش نمى‌شود
تا اينكه دخترك مى‌گويد: «پدر، چه مى‌كنى؟»

و پدر پاسخ مى‌دهد: «چيزى نيست عزيزم! مشغول مرتب كردن برنامه‌هاى كاريم هستم.
اينها نام افراد مهمى هستند كه بايد در طول هفته با آنها ملاقات داشته باشم.»

دخترك پس از كمى مكث و تأمل مى‌پرسد: «پدر! آيا نام من هم در بين آنها هست؟»

[ دوشنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۹۲ ] [ ] [ مانا ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

لینک های ویژه
امکانات وب
image
💡 جمله انگیزشی امروز:

در حال بارگذاری...