واژههای ناتمام واژههایی از دل قصهها و شعرها، ناتمام اما ماندگار…
|
گفتی و رفتی و جستی و ندانستی تو که من از روز ازل بسته به زنجیر تو ام … شبم از غم ، غمم از تو و تو گفتی بنویس !!! غم از این غم که ندارد ثمری هر سخنی … و از این غم بسیار که نخواندست کسی از ورقی … !! گفتی از آنچه تو داری بنویس ؛ گفتی از آنچه تو خواهی بنویس ؛ گفتی از آنچه تو دانی بنویس ؛ گفتم از غم بنویسم که چرا کانچنین موج خموشی به تن آزرده مرا ؟؟!! گفتم و رفتم و جستم و ندانستی تو ، غم من آنچه تو می پنداری نیست !! [ چهارشنبه پنجم مهر ۱۳۹۱ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |