واژه‌های ناتمام
واژه‌هایی از دل قصه‌ها و شعرها، ناتمام اما ماندگار… 

مانا، سلام ؛

من خوبم، تو چطوري؟

اين روزها برايت از زبان گنجشكها، سيب كال خواهم چيد. تا سبزي را ببيني! عشق را با من قسمت كني، شايد من هم آن را بفهمم.

راستي تو عشقت را با من، كه غريبة كوچه بازار همهمه‌ها مي‌باشد، تقسيم مي‌كني؟!!

نه، باور نمي‌كنم كه تو هم مرا به قسمت خود راه دهي!!!

ساليانيست كه ما

خاكيان كره، اين خالي سرد؛

زاده عشق شديم،

و توهّم در ما افزون گشت!

عشق زائيده قلب من و توست

يا كه نه

زاده‌ي عشقيم همه!؟

تو كه باور داري؟

روزي استادي به من گفت كه من پوچ‌گرايم، بي مناسبت هم نبود. چون من از پوچي ايام گفته بودم.

گفتم: از عشق بگو!

گفتي: هيچ.

گفتم: از مرگ بگو!

گفتي: هيچ.

گفتم: از هيچ بگو!

گفتي: هيچ معني زيستن است.

راستي تو چه فكر مي‌كني من پوچ‌گرايم؟!!

مانا/ شهر خاطرات



برچسب‌ها: مانا, گنجشکها, پوچ گرایی, زاده عشق
[ دوشنبه سی و یکم خرداد ۱۳۸۹ ] [ ] [ مانا ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

لینک های ویژه
امکانات وب
image
💡 جمله انگیزشی امروز:

در حال بارگذاری...