واژه‌های ناتمام
واژه‌هایی از دل قصه‌ها و شعرها، ناتمام اما ماندگار… 
دلم می خواست، آدما قدر همو میدونستند............................................

دلم می خواست، آدما فراموش کار نبودند................................................

دلم می خواست، آدما ریا کار نبودن، دل و زبانشون یکی بود......................

دلم می خواست، آدما عشق رو می فهمیدند، نفرت رو دور میریختن............

دلم می خواست، هر کی هر جا هستش، سالم باشه و تو آرامش..............

دلم می خواست، مادر من، مادر تو نباشه، همه مادرا مادر ماباشن..............

دلم می خواست، خواهر من، خواهر تو نباشه، همه خواهر هم باشن...........

دلم می خواست، برادر من، برادر تو نباشه، همه برادر هم باشن..................

دلم می خواست، می تونستیم رو پشتیبانی هم حساب می کردیم.............

دلم می خواست، پیش همه پز میدادیم، که مشکل نداریم، تکیم..................

دلم می خواست، وقتی یکی میومد تو خونه مون، چشمش فقط وسایل رو نمیدید......

دلم می خواست، وقتی حرف میزنیم عمل کنیم.........................................

دلم می خواست، روزه بی منت میگرفیم، بی ادعا، شکمومو گشنه نگه نمی داشتیم و هر کاری دلمون می خواست نمیکردیم.......................................................................

دلم می خواست، همون قد که از خدا توقع داشتیم، خودمونم همونقد اجرا می کردیم.....................

دلم می خواست، سنگ جلوی پای هم نباشیم، آب باشیم و گذرا......................................

دلم می خواست، همه مرگ رو قبول میکردن، چی میشد، گلستان......................................

دلم می خواست، همدیگرو آزار نمیدادین، پس مرگ بیایم رو قبرش......................................

دلم می خواست، اینقد دلم می خواست نمی گفتیم.....................................................

دلم می خواست، تو شاد و غم هم باشیم، نه فقط تو غم................................................

مانا

[ چهارشنبه هجدهم مرداد ۱۳۹۱ ] [ ] [ مانا ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

لینک های ویژه
امکانات وب
image
💡 جمله انگیزشی امروز:

در حال بارگذاری...