واژههای ناتمام واژههایی از دل قصهها و شعرها، ناتمام اما ماندگار…
|
در شگفتم حافظ! كسي از من پرسيد؛ كنج پس كوچه ي بن بست زمان عشـق كيـلوئي چنـــد؟! رعشه در جان و تنم، گيج و ملول و هــوا تف زده بود! دختري عشوه كنان، با سبدي عشق به دست! پيش چشمم! به يكي بوسه، همه عشق فروخت!!
شعر از خواهرم(آرام) ارديبهشت 82 [ شنبه هفدهم تیر ۱۳۹۱ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |