|
واژههای ناتمام واژههایی از دل قصهها و شعرها، ناتمام اما ماندگار…
|
گاهی آدمهایی را میبینی که لبخندشان از دور شبیه خورشید است، اما وقتی نزدیکتر میشوی، سرمایی یخزده در نگاهشان تو را میلرزاند. آنها استاد بازی با نقاباند؛ با کلمات شیرینت میکنند و با دستهایشان بهظاهر حمایتت. اما پشت پرده، همان دستها خنجری را پنهان کردهاند که روزی در لحظهای ناباورانه در قلبت فرو میکنند. مردمنماها همیشه پرزرقوبرق ظاهر میشوند؛ با لباسهای اتو کشیده، واژههای مذهبی یا اخلاقی، و رفتاری که بوی تقدس میدهد. اما کافیست اندکی پرده را کنار بزنی، تا ببینی در پس آن همه نمایش، حفرهای تهی از انسانیت دهان باز کرده است. این آدمها خطرناکتر از دشمنان آشکارند؛ چون در لباس دوست نزدیک میشوند. قلبت را میخوانند، رازهایت را میدانند، و درست همانجا ضربه میزنند که میدانند بیشترین درد را خواهی کشید. بااینحال، حقیقت دیر یا زود نقاب را میسوزاند. هیچ دروغی تا ابد دوام نمیآورد. و روزی میرسد که همان مردمی که با فریب به دست آوردهاند، با حقیقت از دست میدهند. آن روز، تمام لبخندهای دروغینشان به خاطرهای تلخ بدل میشود؛ خاطرهای که دیگر کسی باورش نخواهد کرد. نسرین(مانا) خوشکیش/1404 برچسبها: نقاب, لبخند دروغین, ظاهرفریبنده, قلب زخمی [ شنبه یکم شهریور ۱۴۰۴ ] [ ] [ مانا ]
[ ]
|
|
| [قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |